لحظه ها میگذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
دنگ دنگ
فرصتی از کف رفت
قصه ای گشت تمام
بعضی ها هستند( مثل آقا ) که با تمام محبتی که به آنها داریم نمیتوانیم ببینیمشان اما همینکه سلامتند همینکه خوبند میشود امید زندگی کردنمان.
خوشا بحال زمین زیر پای توست تنش نگاه میکند آن چشم دلبرت چمنش
خوشا بحال هوا در رگ تو جان بازد وجود خود به فدای تو هر نفس سازد
امان ولی ز دل من ،ندارد از توسراغی هزار بار صدایت کند به شوق جوابی...
م.ر
پی نوشت:
کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی/ چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی...
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:54 صبح روز جمعه 90 مهر 1